جدول جو
جدول جو

معنی گرگ آبی - جستجوی لغت در جدول جو

گرگ آبی
(گُ)
ده کوچکی است از دهستان بیلوار بخش کامیاران شهرستان سنندج، واقع در 5000گزی شمال خاوری کامیاران و 30000گزی مامی. دارای 40 تن سکنه است. (از فرهنگ جغرافیایی ایران ج 5)
لغت نامه دهخدا

پیشنهاد واژه بر اساس جستجوی شما

تصویری از گرگ آشتی
تصویر گرگ آشتی
آشتی ظاهری که دل های طرفین در باطن بر کینه و دشمنی باشد، صلح و سازش از روی مکر و نفاق
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از گرگ آسا
تصویر گرگ آسا
گرگ مانند مانند گرگ
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از سگ آبی
تصویر سگ آبی
حیوانی پستاندار از راستۀ جوندگان با سر گرد، گوشهای کوچک، پاهای پرده دار، دم پهن پوست لطیف و موهای خرمایی که در آب به خوبی شنا می کند و در کنار رودخانه ها به طور دسته جمعی خانه های محکم دو طبقه برای خود می سازند، در زیر شکمش غده ای معروف به جند بیدستر یا خایۀ سگ آبی قرار دارد که در طب قدیم به کار می رفت، سمور آبی، بیدستر، بادستر، ویدستر، بیدست، سگ لاب، سقلاب، هزد، قندس
فرهنگ فارسی عمید
(مُ غِ)
هر مرغی که در آب زندگی می کند. (ناظم الاطباء). ابن الماء. (دهار) :
مرغ آبی به سرای اندر چون نای سرای
باژگونه به دهان باز گرفته سرنای.
لامعی.
روان گشته به نقلان کبابی
گهی کبک دری گه مرغ آبی.
نظامی.
بجفت مرغ آبی باز کی شد
پری با آدمی دمساز کی شد.
نظامی.
دستگاهی که نه تشویش قیامت باشد
مرغ آبیست چه اندیشه کند طوفان را.
سعدی.
مخوان سوی بهشتم زین خرابی
که با ماهی نسازد مرغ آبی.
میر خسرو (آنندراج).
قوق، مرغ آبی دراز گردن. (منتهی الارب) ، مرغابی. بط. رجوع به مرغابی شود
لغت نامه دهخدا
(گَ)
آب گرم معدنی
لغت نامه دهخدا
(گُ)
دهی است از بخش سنجابی شهرستان کرمانشاهان، واقع در 16000گزی شمال کوزران و 5000خاور راه فرعی کوزران به ثلاث. هوای آن سرد، دارای 140 تن سکنه است. آب آنجا از چاه تأمین میشود و محصول آن غلات و حبوبات، دیم، لبنیات. شغل اهالی زراعت و گله داری است و راه آنجا مالرو است. تابستان میتوان اتومبیل برد. دو محل نزدیک هم واقع شده به علیاو سفلی مشهورند. (از فرهنگ جغرافیایی ایران ج 5)
لغت نامه دهخدا
(گُ)
دهی است از دهستان گورگ بخش سردشت شهرستان مهاباد، واقع در ده هزارگزی شمال سردشت و پانصدگزی باختر شوسۀ سردشت به مهاباد. کوهستانی و جنگلی، هوای آن معتدل و سالم، دارای 76 تن سکنه است. آب آنجا از رود خانه سردشت تأمین میشود. محصول آن غلات و توتون و حبوبات و شغل اهالی زراعت و گله داری است و صنایع دستی آنان جاجیم بافی و راه شوسه دارد. در تابستان میتوان اتومبیل برد. (از فرهنگ جغرافیایی ایران ج 4)
لغت نامه دهخدا
(گُ)
صلح به نفاق ومکر و حیله و فریب. (برهان). کنایه از صلح به نفاق و آشنایی به نفاق. (آنندراج). بنابر مصلحت خود بطریق فریب بظاهر با دشمن صلح کردن. (غیاث) : صواب آن است که گرگ آشتی کنیم و بازگردیم که نباید خطائی افتد. (تاریخ بیهقی). امروز نماز دیگر گفت که رسولی فرستد و به این قوم گرگ آشتی کند. (تاریخ بیهقی).
نادیدن او همی مرا بگزاید
گرگ آشتئی کنیم تا چون آید.
فرخی.
این غارت جان چیست خود این جنگ تو با کیست
گرگ آشتئی کن مکن این گرگ ربائی.
خاقانی (دیوان چ عبدالرسولی ص 444).
روز و شب گرگ آشتی کردند و اینک مهر و ماه
بر شه یوسف رخ مصر آستان افشانده اند.
خاقانی (دیوان ص 116).
گر تو ز گناه من خبر داشتئی
چون گرگ عزیز مصر پنداشتئی
من گرگ عزیز مصرم ای صدر بکن
با گرگ عزیز مصر گرگ آشتئی.
عزالدین اصفهانی (مستوفی ممالک سلطان سنجر).
گر زانکه تو تخم کینه کم کاشتئی
در جنگ نصیب صلح بگذاشتئی
اکنون که زمانه پایدار است مرا
بی بهره نماندتی ز گرگ آشتئی.
قوام الدین ابوالقاسم (وزیر سنجر در جواب عزالدین مستوفی اصفهانی).
باد که با خاک به گرگ آشتی است
ایمن ازین راه ز ناداشتی است.
نظامی.
امان که یافت از گرگ دغل باز
که با روبه کند گرگ آشتی باز.
عطار.
با تو گر این سگ کند عزم به گرگ آشتی
بازی برمیدهد تا کندت خوک بند.
عطار.
چکند بره با حمایت تو
گرگ آشتی سگ شبان را.
سیف اسفرنگ.
ای صبا درد دل یوسف مگو یعقوب را
آشتی کردند یارانش ولی گرگ آشتی.
آصفی.
گرگ آشتی لطف عتاب آشنای او
این آن عنایت است که یکرو نمیکند.
شفائی.
از دل برون نکرد خیال جفا هنوز
گرگ آشتی است یوسف ما را به ما هنوز.
سلیم.
پیراهن یعقوب اگر صلح کند
گرگ آشتی نکرده را جنگی نیست.
محسن تأثیر (از آنندراج)
لغت نامه دهخدا
گرگ دو. دونده چون گرگ:
شیرگام و پیل زور و گرگ پوی و گورگرد
ببردو آهوجه و روباه عطف و رنگ تاز.
منوچهری.
گورساق و شیرزهره یوزتاز و غرم تک
پیل گام و گرگ سینه رنگ تازو گرگ پوی.
منوچهری (دیوان چ دبیرسیاقی ص 111)
لغت نامه دهخدا
(دَ رِ)
دهی است از دهستان سرشیو بخش مرکزی شهرستان سقز. واقع در 82هزارگزی جنوب باختری سقز و 5هزارگزی جنوب سماق ده، با 100 تن سکنه. آب آن از چشمه و رودخانه و راه آن مالرو است. (از فرهنگ جغرافیایی ایران ج 5)
لغت نامه دهخدا
(گَ)
دهی است از دهستان بیلوار بخش کامیاران شهرستان سنندج واقع در 11000گزی شمال خاوری کامیاران و 8000گزی خاور شوسۀ کرمانشاه به سنندج وهوای آن سرد. دارای 107 تن سکنه است. آب آنجا از چشمه تأمین میشود. محصول آن غلات و لبنیات، شغل اهالی زراعت و گله داری و صنایع دستی زنان جاجیم بافی است. راه آن مالرو است. (از فرهنگ جغرافیایی ایران ج 5)
نام ایستگاه راه آهن از دهستان علابخش مرکزی شهرستان سمنان است. دومین ایستگاه سمنان به دامغان واقع در 36500گزی. سکنۀ آن همان کارمندان ایستگاه راه آهن است. (از فرهنگ جغرافیایی ایران ج 3)
لغت نامه دهخدا
تصویری از برج آبی
تصویر برج آبی
دژ آبی سه آبام کژدم (عقرب) ماهی (حوت) و خرچنگ (سرطان)
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از پر آبی
تصویر پر آبی
فراوانی آب
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از گرگابی
تصویر گرگابی
قسمی پای افزار که شاطران و پیاده روان می پوشیدند گرگاو
فرهنگ لغت هوشیار
آشتی ظاهری که در باطن دلهای طرفین بر دشمنی باقی باشد صلح بنفاق و مکر و فریب: قورچی باشی که مرد خیر اندیشی بود در مقام اصلاح درآمده میانه ایشان گرگ آشتی واقع شد
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از گرگ آشتی
تصویر گرگ آشتی
آشتی ظاهری که در باطن دل های طرفین بر دشمنی باقی باشد، صلح به نفاق و مکر و فریب
فرهنگ فارسی معین
از توابع بیرون بشم شهرستان چالوس
فرهنگ گویش مازندرانی